
Archive for the 'تکه روزنامه ها' Category
ببخشید خانم شما پولدارین؟
نوامبر 17, 2011
سخت ترین لحظات زندگی من
ژوئیه 23, 2010توی زندگی هرکدوم از ما، یه لحظات سختی هست که به نوبه خودشون اثرات متفاوتی می گذارن و این وسط نوع برخورد ما با این مسائل مهمه، اینکه چقدر اون موقع عصبی یا دستپاچه میشیم و چقدر می تونیم از عقلمون استفاده کنیم، اینا حتی می تونه توی سرنوشت ما مؤثر باشه؛ پس بهتره خودمون رو آماده کنیم واسه همچین روزها و لحظه هایی تا بتونیم اون ها رو خوب کنترل کنیم و سرنوشت رو خوب رقم بزنیم 🙂
خاطره ای رو از یه مادر جوان ( گمونم اسمشون پروانه.ر بود) خوندم توی روزنامه که شاید جالب باشه واسه شما هم:
یک روز صبح دختر شش ساله ام که مبتلا به آسم است، دچار حمله شدیدی شد. بسیار وحشت زده شدم، زیرا او نمی توانست نفس بکشد و رنگش به کبودی می رفت. به سرعت او را سوار ماشین کردم و به همراه مادرم، روانه بیمارستان شدیم. مادرم کاملاً عصبی و نگران بود و دائماً تکرار می کرد:«وای خدایا به دادمان برس، بچه ام نمی تونه نفس بکشه، داره از دست میره.»
با صدایی بلندتر از مادرم گفتم:« دخترم می دونم نفس کشیدن برات مشکله، میدونم وحشتناکه. ما داریم میریم که کمک بگیریم. تو هم خوب میشی. اگه دوست داری، تا وقتی که من رانندگی می کنم سرتو به پاهام تکیه بده.» و او سرش را به پاهایم تکیه داد.
در بیمارستان یک پزشک و دو پرستار دور ما جمع شدند. مادرم هنوز داشت گریه می کرد. پرستار ها می خواستند مرا از اتاق بیرون ببرند ولی من می دانستم که دخترم به من احتیاج دارد که در کنارش باشم. از چشمانش می خواندم که ترسیده است. آنها به او آرامبخشی تزریق کردند، گفتم:«خیلی درد داره، نه؟» با سر تأیید کرد. سپس لوله ای را وارد بینی اش کردند. گفتم:« میدونم لوله تو رو اذیت می کنه ولی کمکت می کنه که راحت نفس بکشی.»
بعد دستش را گرفتم و گفتم:« من تو رو ترک نمی کنم. همیشه باهات هستم. حتی اگر بخوابی، تا هر وقت که بخواهی من اینجا نزد تو می مانم.» بعد از گذشت دقایقی، اندکی راحت تر نفس می کشید. ولی هنوز وضعش بحرانی بود و من 12 ساعت تمام را کنار او ماندم بدون اینکه لحظه ای او را ترک کنم. خدا را شکر که از خطر جست و هردو به خانه برگشتیم.
من این خاطره رو بدون دستکاری عیناً منتقل کردم و خاطرات مشابه این واسه خیلی های دیگه از ما ها پیش اومده ولی موضوع اینه که همیشه معضل به این واضحی جلوی چشمهای ما نیست، همیشه خطرش رو کاملا مثل کبود شدن صورت دختر کوچولومون نمی بینیم ولی شاید از اون هم بحرانی تر ه و اگه نتونیم خوب کنترلش کنیم دیگه وقت واسه جبران نداشته باشیم.